بسم الله.
نمیدونم یهو چی شد که برام عادی شد خیانات.
بی رگ شدم.
بی تفاوت شدم.
یا نه دلم آروم شده که بهم نگفته ولی پشیمونه.
هی راه به راه آه میکشه که انگار ناراحته منو شده.
کاش میومدی و ازم دلجویی میکردی که میدونم در حقت خیانت کردم.
میدونم ظلم کردم.
میدونم نابودت کردم.
اما پشیمونم،منو ببخش.
تکرار نمیکنم، قول میدم.
ولی نگفتی.
ظاهرا آروم و شادم اما
دلم پره از یه غم بزرگ از یه بغض بزرگ که منتظر بهانه س بترکه.
تو خلوتم گریه میکنم تا آروم شم.
اما به روت میخندم و باهات خوبم.
یه وقتایی حالم از خودم بهم میخوره که عزت خودمو زیر سؤال بردم.
که تو بهم خیانت کردی برای چندمین بار و من انگار نه انگار.
واقعا چرا.
نمیدونم چی شد که آرومم و بی تفاوت به اتفاقاتی که افتاد.
اما انگار که خدا میخواد آروم باشم.
ممنونم خدا که هوای دلمو داری.
درباره این سایت